تشکرنامه و باقی قضایا ...
سلام اول یه تشکر جانانه از دوستای گلم که انقدر هوامو تو مسابقه داشتین
دوستتون داریم
بعد یه تشکر جانانه از خاله نازنین
نگار جون
و غزال جون
که کلی برام تبلیغ کردند
مدتی بود که موقع غذا خوردنِ افراد خانواده من به شدت عکس العمل نشون میدادم!!! یعنی انقدر دست و پامو تکون میدادم و به هر لقمه ای که میخوردند نگاه میکردم که عملا غذا تو گلوشون گیر میکرد!!
باباییم که خیلی رئوفه دیگه نتونست تحمل کنه و به مامان گفت بهتره غذا کمکی آوش رو شروع کنیم.
جریان اینجوری بود:
روز اول:
بابایی: عزیزم بهتره غذا کمکی آوش رو شروع کنیم.
مامان: باشه. برنج خیس میکنم
آوش:
روز دوم:
بابایی: برنج خیس کردی واسه آوش؟
مامان: باشه میکنم!
آوش:
روز سوم:
بابایی : عزیزم برنج خیس کردی؟
مامان: آها راستی!!! باشه میکنم!!
روز چهارم:
بابایی: برنجی که برای آوش خیس کردی کو؟؟
مامان: باشه بابا خیس میکنم!!
آوش:
(یعنی یه همچین آدم پشت گوش اندازیه این مامان من!!!)
روز پنجم:
بابایی:
مامان: چشششششم
آوش:
و اینجوری بود که بالاخره غذا خوردن من شروع شد.
توضیح: مراکز بهداشت میگن غذای کمکی نینی باید از پایان 6 ماهگی شروع بشه و خیلی از دکترها هم این رو تایید میکنن ولی یه دکتر مورد اعتماد واسه آویسا به مامان و بابا گفته بود که سازمان بهداشت جهانی 4 ماهگی رو تایید کرده و از اون موقع بدن بچه واقعا احتیاج داره به غذای کمکی.
خلاصه دیگه دیر یا زود من شروع کردم به غذا خوردن!
اینم عکسش:
قاشق اول و لبنخند رضایت!!
قاشق دوم
مامان بده بخورمممم
قاشق سوم...
اِ چرا قاشق سوم خالیه!!! تموم شد؟ چه کم بود!!!
خوب حالا بعد از غذام یه نوشیدنی!!
مامان جان خیلی نامردی!! لااقل یه چیکه آب میریختی ته این لیوان!!!
خوب چند تا عکس دیگه هم میذارم و بعدش دیگه میرم
عکس زیر مربوط به روزیه که مامانی شاخ غول رو شکست و منو با کالسکه برد خونه مامان جون شیرین. (از مامانی که خیلی از پیاده روی بیزاره همچین عملی واقعا بعید بود!!!)
انقدر از تصویر خودم تو آینه خوشم میاد همش واسه خودم میخندم!! (هرگونه خود شیفتگی به شدت تکذیب میشود!!)
بعضی مواقع مامان منو موقع خواب اینجوری میپیچه توی پتو. میگه شکل ساندویچ شدی!!!
بدون شرح
این عکس هم مربوط به دیشبه که من داشتم با بابایی برنامه تخته گاز تماشا میکردم و مامان اومده عکس گرفته! اصلا این خانوم ها نمیذارن ما آقایون راحت باشیم!!!
و حسن ختام: