آوش در دوران ترک
اوف
خیلی وقته اینجا نبودیم! دلمون برای همه شما تنگ شده.
خوب راستش یه اتفاقاتی افتاده!
من با می می خدا حافظی کردم!
خیلی زود بود مگه نه؟
مامان و بابا خیلی دلایل داشتن که کارشون رو توجیه میکرد! ولی من کاری به دلایل اونا نداشتم و خیلی خیلی بهم سخت گذشت!
بد تر از همه اینکه چند روزی که از اوخ شدن می می گذشت و من حسابی بی قرار بودم یه سرما خوردگی خیلی بد هم اومد سراغم و خلاصه نور علی نور شد!
یه دونه آوش کوشولوی سر ماخورده رو تصور کنین که آب از مماخش میاد و حسابی تو خماری می می هستش و نق زدنش میاد! اصن یه وعضی!!!!
شبا رو که دیگه نگوووووووووووووو
این قسمتش بیشتر به بابایی سخت گذشت! آخه من تو بغل مامان بدون می می نمیخوابم واسه همین دیگه مسئولیت خوابوندن من که خیلی هم سخت هست به عهده باباست
تو این مدت بعضی شب ها شونصد بار بیدار میشدم و گریه میکردم و بعضی شب ها هم اصلا نمیخوابیدم.
مامان با این فکر خودش رو تسکین میده که هرچقدر این وابستگی بیشتر طول میکشید قوی تر میشد و بعد هم قطع وابستگی برام سخت تر مشد!
الان تا حدود زیادی بهترم خیال می می از سرم رفت!! (هیییییی روزگار)
و سرماخوردگیم هم تقریبا خوب شده
ولی خوب خیلی فکر کردم
به چی؟
به اینکه یه مامان وقتی به بچه اش می می نمیده دیگه به چه دردی ممکنه بخوره؟ و البته به نتایج خوبی هم رسیدم و کاربردهای زیادی برای مامان پیدا کردم!
مثلا اینکه صبح تا شب منو بغل کنه و هر جا میخوام منو ببره و هر چی میخوام بده بهم
والا!!!
حالا که می می نمیده خوب سواری که میتونه بده!!
کاربرد دیگه اش واسه تقویت آرواره ها خوبه!! اینجوری که بهش گیر میدم و شروع میکنم گازش میگیرم انقدر گازش میگیرم تا چند جا از دستش کبود بشه!
موهاشم میتونم بکشم!
لابد متوجه اوضاع این روزهای خونه ما شدین دیگه نه!!! آره دیگه اینجوریاس!!
یادتونه یه مدت قبل به مامان میگفتم ننه؟؟ حالا یه لقب جدیدتر براش پیدا کردم بهش میگم آنا!! (مخلص هموطنان آذری هم هستیم )
همین که میخواد بشینه روی زمین دستش رو میگیرم میکشم و میگم آنا آنا اینا!!
یعنی اینو میخوام بیا بهم بده!
تو این مدت با این اوضاع احوالی که داشتیم دوربین هم از دست مامان افتاده بود و عکس چندانی نداریم
این یکی مال چند روز قبل از شروع ترک بود که رفتیم یه جایی پر از اسباب بازی! خوش به حال آویسا حسسسسابی بازی کرد!
این یکی به همت آویسا گرفته شده! خیلی وقت ها انقدر توی تاب میشینم تا خوابم ببره!
این چند تا هم ماله دیروزه که مامان تصمیم گرفت به جبران این چند روز عکس بگیره و منم هیچ باهاش همکاری نکردم!!
جدیدا یاد گرفتم وقتی کوچکترین چیزی بر خلاف میلم باشه اینجوری اخمام رو میکشم تو هم!!
مامان میگه:
آوش کوچولوی من
میدونم که تو نفهمیدی چقدر توی این چند روز اذیت شدم. میدونم تو نفهمیدی خیلی وقت ها با گریه های تو اشکای منم جاری میشد.
.
.
.
از هر چیزی که توی دنیا هست باید یه روز دل بکنیم.. وابستگی ها بعضی مواقع اونقدر شدیدن که ما نمیتونیم قطعشون رو باور کنیم
ولی میخوام بدونی که هیچ چیزی تا ابد موندنی نیست.
عزیزم باید یاد بگیری که از هر دل بستگی خواهی نخواهی یه روزی باید دل بکنی.
قوی باش
و محکم