اندر احوالات آوش یک ساله
اول از همه حلول ماه مبارک رمضان رو به همه شما تبریک میگم. موقع دعاهاتون ما رو هم به خاطر بیارین.
و بعدشم اینکه گودر عزیز به رحمت خدا پیوست و ما در غمش سوگواریم این حادثه تلخ رو به همه تسلیت میگیم!!! ما واقعا دلمون میخواد بدونیم هدف گوگل از این کار چی بوده؟؟؟؟
باید یه لینکدونی عادی درست کنیم پس لطفا حتما موقع کامنت گذاشتن آدرستون رو برامون بذارین تا بتونیم لینک کنیم و بهتون سر بزنیم.
خوب از این حرف ها بگذریم و بریم سراغ آوش کوچولوی یک ساله.
قبل از تولدم مامان یه سری عکس گرفت به این منظور که چاپشون کنه و روز جشن به مهمونامون بدیم این چندتایی از اون عکس هاس:
ولی بعدش بابایی گفت اگه بذاریم توی جشن از خودشون به همراه آوش عکس بگیریم و بعد چاپ کنیم بهشون بدیم لطفش بیشتره. این پیشنهاد به مذاق مامان خوش اومد ولی ترسش از این بود که من همکاری نکنم و عکس خوب با همه نگیرم!! به هر حال دل رو به دریا زد عکسهای تکی من رو چاپ نکرد من هم که توی جشن تولدم عاالی بودم و با همه عکس گرفتم بعدش اون عکس ها رو چاپ کردیم و به مهمونای عزیزمون دادیم که خیلی خیلی هم خوششون اومد. یادگاری خوبی شد.
توی هوای گرم تابستون عاشق دو تا چیز هستم یکی هندونه
و یکی دیگه آب بازی!
توی حمام:
بیاین آب بازی کنیم خیلی حال میده!!
دیدین گفتم خیلی حال میده!!
و توی استخر به همراه آویسا
چند روز پیش خونه مامان جون شیرین بودیم عصرش دختر عموی مامان که توی یه شهر دور زندگی میکنند با نی نی نازشون اومدن اونجا
اینم عکس من و روشا کوچولو
- بذار تا مامانش حواسش نیست یه چنگ بهش بزنم!!!
روشا: چی داداش؟؟؟؟ منو میخوای چنگ بزنی؟؟
شبش با خاله و دایی جون هام رفتیم پارک. اینجا سوار ماشین هادی شدم
یه مدت پیش بود یه روز آویسا جلوی تلوزیون دراز کشیده بود من رفتم نشستم رو کمرش و کلی هم بالا پایین پریدم و ذوق میکردم! مامان هم که دست به دوربین!!!
بعد از اونجایی که میگن گهی پشت به زین و گهی زین به پشت دیروز که من دراز کشیده بودم آویسا پرید رو پشت من و داد زد مامان دوربین رو بیار!!!!!
یه روز توی پارک
و یه شب توی حیاط خونه مامان بزرگم