یکماهگی آوش فسقلی
سلام دوستای خوبم. یه سلام داغ تابستونیییییی
وای چقدر اینجا هوا گرمه!! اوفففففف
امروز یک ماهه شدم کم کم دارم مررررد میشم!
تشکر بسیییییییییار ویژه از خاله نازنین گلم که امروز واسه مامان اس ام اس داد و یکماهگی منو تبریک گفت. دوستت دارم خاله جونم.
اول از همه یک عکس مقایسه ای براتون میذارم که ...... نه نمیخوام دور تفاوت های دو تصویر خط بکشین!! .... میخوام نظر بدین ببینم هنوز شبیه آبجی آویسا هستم؟
توی عکس پایین من و آویسا هر دو 26 روزه ایم. نظرتون چیه؟
بعد از گذشت یک ماه هنوز آثار زردی توی صورت و چشمای من مشخصه!!! باز هم واسه زرد بودنم رفتیم پیش دکتر خانم دکتر گفتن میزانش خیلی کمه و جای نگرانی نیست. ایشون میگفتن که 0.5 درصد از مادرها توی شیرشون پروتئینی دارن که از دفع بیلی روبین بدن نوزاد جلوگیری میکنه! و با توجه به اینکه زردی آبجی آویسا هم خیلی طول کشید پس مامان ما جزو همون نیم درصده!!! حالا نگاه کن بین 200 تا مامان این پروتئین باید صاااف تو شیر مامان ما باشه!! عجبااا!
عکس پایین مربوط به موقعیه که اوفف شده بودم و دکتر گفته بود واسه زودتر خوب شدنش باید تو وان آبگرم بشینم!! وای که حالی میکردم و حتی دوست داشتم تو آب بخوابم!! ببینین چقدر چشمام خماره!
الان دیگه خوبم و حلقه افتاده. خداروشکر
داشتم با خودم فکر میکردم .......
همین جور غرق فکر بودم که چقدر این مامان و بابای ما پر توقعن!!! انتظار دارن من همش بخوابم !!! یه کم که بیدار میشم و ازشون میخوام به من برسن! میگن چرا این بچه هنوز هیچی نشده بغلی شده!!!
بغلی شده یعنی چی؟ من فقط انتظار دارم اون ها به من محبت کنن! فقط دلم میخواد همیشه یه نفر منو تو آغوش بگیره و یا باهام حرف بزنه! حالا دیگه به من چه که وقتی من بیدار میشم درست موقعیه که مامان داره غذا میپزه یا بابا خسته از کار اومده میخواد استراحت کنه! یا بیشتر وقت ها نصفه شبه!! دیگه اونش به خودشون مربوطه!!
البته کم هم نمیخوابم ها!!! اینم مدرکش!
جون من ببینین چقدر معصومانه خوابیدم!
یا مثلا تو این یکی عکس که به شیوه آویسا خوابیدم!! (گویا این مدل خوابیدن رو ما دو تا از مامان به ارث بردیم!)
این یکی رو نگاه! از حموم اومدم و چقدر ناز خوابیدم!! مامان جون شیرین روسری سرم کردن!! ای بابا!!
یا در مورد شیر خوردنم! دوست دارم زیادی شیر بخورم! گاهی انقدر میخورم که با هر سکسکه که میکنم یه کم شیر میریزم بیرون!! ولی بازم بدم نمیاد بخورم!! به نظرتون من شکمو هستم؟
خوب بگذریم!!
عکس پایین مربوط به چند روز پیشه که حاضر شدیم رفتیم واسه شنوایی سنجی! حالا اونجا چقدر اذیت کردیم و اون خانومه رو حرص دادیم بماند!!
تیپ رو نگاه کنین !!
و اما توی عکس پایین گوشی مامان رو کش رفتم تا یه زنگ به دوست دخترم بزنم
آهای آبجی آویسا بیا این بستنیتو بگیر هیچ از طعمش خوشم نیومد همون شیر خوشمزه تره!
اینم یه عکس از من و باباییم
اینم آخرین عکسم که همین امروز صبح گرفته شده. مامان خیلی دوس داره چشمام همین رنگ بمونه! ولی انگار یادش رفته آویسا هم تا 6 ماه چشماش طوسی بود و بعد رنگ چشمای مامان و بابا حمید شد.
خوب با اجازه من برم یه چرت بزنم
مامان نوشت:
دوستای گلم ممنونم که بهمون سر میزنین. این روزها واقعا واسه کارهام وقت کم میارم! آوش 24 ساعته یه نفر رو میخواد! حتی وقتی خوابه مثل الان 5 دقیقه به 5 دقیقه نق میزنه و باید برم پیشش! آویسای فسقلی هم که ازم کلی توجه و وقت میخواد. کارهای خونه هم که هست و تازه چون ماه رمضونه و بابایی روزه است اصلا دلم نمیاد زیاد ازش کمک بگیرم! خلاصه که اینجوری سرم شلوغ پلوغه به وبلاگهاتون سر میزنم ولی فقط تند تند میخونم و معمولا فرصت نمیشه کامنت بذارم. انشاالله به زودی خودم رو جمع و جور میکنم و دوباره مثل قبل پر رنگ میام پیشتون!
راستی لینک ها کامل شد؟ اگه باز هم کسی از قلم افتاده حتما بهم بگین
وبلاگ آویسا هم به زودی آپ میشه