آوش کولوچه
سلام دوست جونیا
من حسابی بزرگ شدم
و حسابی هم شیطون شدم!
همش باید یکی کنارم بشینه تا مامان از کنارم تکون بخوره با چشم دنبالش میکنم و وقتی از دیدم خارج میشه میزنم زیر گریه اونم چه گریه سوزناکی دل سنگ آب میشه چه برسه به دل مامان و بابا!
حسابی آبجی آویسا رو شناختم و بیشتر از همه چشمم دنبال اونه.
از 44 روزگیم شروع کردم به خندیدن. البته قبلش هم میخندیدم ولی هر موقع دوست داشتم! الان تا باهام حرف میزنن براشون میخندم و دلبری میکنم مخصوصا صبح ها که بیدار میشم تا مامان میاد بالای گهوارم براش میخندم تا دلش ضعف بره و فوری بغلم کنه!
10 روزی که بابا تعطیل بود و تو خونه بود حسابی به هم عادت کردیم الان بابا از سر کار همش دلش برام تنگ میشه.
کلی عکس داریم بریم سرغ عکس ها:
بعضی روزها صبح زود بی تابی میکنم و دلپیچه دارم این جور مواقع مامان منو روی شکم میخوابونه و من آروم میگیرم اینجوری میخوابم:
عکس پایین منم و دو تا داداشم که به قول آویسا سه قلو هستیم اسم داداش هام ممد و سپهره
یه لبخند زیبا واسه مامان و بابا
نه لبخند فایده نداره بذار حسابی بخندم و بهشون حال بدم!
آوش خوش تیپ آماده برای مهمونی خونه عمه شهلا جون
آوش و موهای فشن مادرزاد!!
اینم روز عید فطره که برای اولین بار رفتم گردش و خیلی هم پسر خوبی بودم
من و آرسام جون پسر داییم توی ننوی صحرایی که بابایی و باباحاجی برامون درست کردند
6 شهریور قراره واکسن دو ماهگیم رو بزنم برام دعا کنین که زیاد اذیت نشم