آوشآوش، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

آوش کوچولو

وارد سومین ماه میشویم

1391/6/9 2:48
نویسنده : مامان پاتمه
626 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستای مهربونم. از اینکه جویای حالم بودین خیلی خیلی ممنونم.بغلماچ

6 شهریور من و بابایی و مامانی راهی مرکز بهداشت شدیم.

اول رفتیم تو یه اتاق واسه چک شدن وزن و قد و دور سر. که خدا رو شکر همه چیز خوب بود و آوش تپلی یعنی بنده! نیشخندخیلی خوب رشد کرده از خود راضی

بعدش مامان من رو داد بغل بابایی و خودش وارد اتاق بعدی نشد!استرس

بابایی بهم گفت پسرم مثل یه مرررررد محکم و قوی باش بازندهو من هم گفتم چشم بابایی!! از خود راضی

خلاصه منو رویه تخت خوابوندن و اول یه آقاهه اومد توی دهنم به زور یه شبرت بد ممز و تلخ ریخت! سبزاصلا خوشم نیومد ولی چون به بابا قول داده بودم مثل یه مرررد عمل کنم هیشی نگفتم!از خود راضی

بعدش آقاهه به دو تا پام واسکن زد! خیلی خیلی دردم اومد و جاش جلز و ولز میکرد و خلاصه ما هم بی خیال مردی و مردونگی شدیم نگرانو با عذر خواهی از بابایی چنان جیغ بنفشی کشیدیم که مامان هم بیرون اتاق به گریه افتاد! ناراحت

عصر اون روز کمی تب داشتم و پاهام درد داشت ولی زود خوب شدم. الانم دیگه چیزیم نیست. ممنون از دعاهای شما.ماچ

بریم سراغ عکس ها:

این عکس پایینی رو آبجی آویسا ازم گرفته. واسه خودش یه پا عکاس شده وروجک!تشویق

 

 

و اما وقتی میدیدم مامان و بابا دوربین رو میارن و خودشون رو به در و دیوار میزنن تا من بخندم و عکس بگیرن دلم براشون سوخت! اینه که جدیدا تا دوربین رو میارن قبل از اینکه اون ها کاری بکنن من چند تا خنده ملیح میکنم نیشخنداینجوری اون هام خیلی زود عکسهاشون رو میگیرن و دست از سرم بر میدارن!!آخ

 

 

اگه گفتین توی عکس پایینی من اینجور با دقت به چی نگاه میکنم؟متفکر

 

 

بله اینم یه نمای دیگه که معلوم میکنه دارم کارتون تماشا میکنم!! نیشخندانقدر ساکت و با دقت نگاه میکردم که مامان ذوق زده شد و عکس گرفت!زبان

 

 

از دست این مامان هر چی هیشی بهش نمیگیم!! منتظرهی شال و روسری میندازه زو سر ما!!! بر شیطون لعنت!آخ

 

و این عکس خواب بعد از حمام هم به عنوان حسن ختام. تو رو خدا معصومیت رو تو صورتم نگاه کنین.فرشته

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوش کوچولو می باشد