دَدَرنامه 1 (قشم)
سلاااااااااااااااااااااااااام دوست جونای گلم حالتون خوفه؟
دل کوشولوی من واسه شما تنگ شده بود.
خوب فکر کنم بیشتر شما دَدَرنامه آویسا رو خونده باشین پس من سعی میکنم مطالب تکراری ننویسم!
اینم دَدَرنامه به روایت آوش:
صبح روز جمعه چشمامو که باز کردم توی ماشین بودم . ماشین سواری رو خیلی دوست دارم و پسر خوبی بودم. بیشتر مسیر رفت رو خوابیدم و هیش کس رو اذیت نکردم.
رسیدیم به یه جایی که یه عاااالمه آب جمع شده بود. اسمش دریا بود. بابا منو برد یه کم به دریا نگاه کردم همونجا بود که مامان متوجه شد دندون دوم من هم پیدا شده! هوراااا
یه کم دیگه خوابیدم و بعد که بیدار شدم رفتیم خونه دوست جون مامان. کیان کوشولو اومده بود استقبالمون وقتی دیدمش به شدت احساس کچلی بهم دست داد!!
ما زودی با هم دیگه دوست شدیم. کیان وسایلش رو به من میداد و میذاشت سوار روروئکش بشم.
چند روزی که اونجا بودیم همش میرفتیم دَدَر. خیلی خوب بود ولی وقتی طولانی میشد من و کیان خسته میشدیم و نوبتی گریه زاری راه میانداختیم!
وقتی خانوم ها سرشون به کار مورد علاقشون یعنی خرید گرم بود!! ما آقایون پیش هم بودیم
ما دو تا با باباهامون همکاری میکردیم!! یعنی جیغ و داد میکردیم تا مامان ها زود بیان.
توی خونه به من و کیان بیشتر خوش میگذشت. مواقعی که با هم بیدار بودیم با جغجغه های همدیگه سرگرم میشدیم. کلا خیلی کارهامون شبیه هم بود. هر دو خوش اخلاق و خنده رو بودیم ، صدای گریه و خنده هامون مثل هم بود وقتی یکی گریه میکرد میپرسیدن کیانه گریه میکنه یا آوش؟ و حتی عین هم سرفه میکردیم!
مامان میگه ما دوست های خوبی برای هم میشیم.
کیان کوشولو که قبلا غذا نمیخورد وقتی دید من چه جوری با اشتها غذا میخورم از من یاد گرفت و شروع کرد به غذا خوردن! و من هم این چند روز که اونجا بودیم مثل کیان پسر خوبی شدم و راحت میخوابیدم!
یه شب رفتیم شهربازی!!
ما دو تا فسقلی رو گول میزدن و فقط الکی سوار میکردند!!
از وقتی بزرگتر شدم و دلم میخواد به همه چیز دست بزنم و از همه جا سر در بیارم! آویسا همش جلوم رو میگیره! بهم میگه دست نزن! نکن!
من گناهی هستم این جور مواقع ولی باز هم براش میخندم و ذوق میکنم!
این عکس رو ببینین!! میخواستم ببینم فرمونش چه شکلیه که آویسا دستمو گرفت گفت نکن!!
عکس های روز بعدش:
آوش در دره ستارگان
آوش در کوزه!!!! ترشی آوش میل دارین؟؟؟
ترشی کیان چطور؟
آوش و جنگل های حرا:
و آوش در ساحل دریا (می بینین که دیگه تهنایی میشینم؟)
من و کیان و بابایی ها
و اما :
این یه عکس از یه عاشق دلشکسته لب دریا!!! تک و تنها به تو می اندیشم!!!
به من و کیان توی خونه بیشتر خوش میگذشت! اینم دونفریهای من و کیان کوشولو
موقع ترک خونه خاله این ها من خواب بودم و نتونستم با کیان خداحافظی کنم.
توی راه برگشت دیگه از ماشین سواری خسته شده بودم زیاد نخوابیدم و خیلی اذیت کردم!! آویسا هم از بس آهنگ بعد از نسترن رو گوش کرد کچلمون کرد!!! (البته کچل که بودیم ما!!)
کلی گریه زاری کردم تو ماشین تا بالاخره رسیدیم خونه.
کلا که حساب کنیم اولین تجربه مسافرتم خیلییییییییییی خووووب بود. دلم برای کیان خیلی تنگ شده.