آوشک 8 ماهه می شود
سلام دوستای خوبم
مدت زمان زیادیه که از شما بی خبر بودیم و حسابی دلمون تنگ شده برای شما.
امروز من 8 ماهه شدم.
و به همین دلیل مامان دیگه نتونست از آپ کردن وبلاگم شونه خالی کنه!
یه عالمه عکس و خبر روی دستمون جمع شده!
توی این ماه من موفقیت های جدیدی کسب کردم
اول اینکه در سن 7 ماه و 10 روزگی برای اولین بار دستم رو به مبل گرفتم و به تنهای ایستادم.
الان دیگه توی این کار خیلی مهارت پیدا کردمو دستم رو به هر چیزی میگیرم می ایستم و کنار مبل ها راه میرم.
و موفقیت دومم که الان حدود یک هفته است به دست آوردم اینه که دیگه میتونم چهار دست و پا حرکت کنم.
هورااااااااااااااا
به افتخار آوش کوچولوی زرنگ!
کلا خیلی پر جنب و جوش هستم و اصلا از سکون و بی حرکتی بیزارم تا چشم باز میکنم شروع به رفتن میکنم!!وهمه جا هم میرم!!
از زیر روروئکم گرفته!
تا توی آشپزخونه که مامان مشغوله کاره!!
دالی!!
موهام کم کم بلند شده هرچند رنگش روشنه و خیلی به نظر نمیاد ولی مامان دیگه نمیتونه بهم بگه کچل خان!!!
به جاش این روزها به لپ صورتی معروف شدم!! آخه لپهام مدتیه گل انداخته و همیشه صورتیه!!
مدتی بود مامان رفته بود تو کمین دندون های من بلکه یه عکس ازشون بگیره!! منم که خوش خنده به خوبی همکاری میکردم ولی دندون هام موقع خنده پیدا نبود!!
مامان خوبه؟؟؟ دیگه دهنم بیشتر از این وا نمیشه بگیر عکسو!!
ای بابا باز هم پیدا نبود؟؟
خلاصه تا اینکه یک شب وقتی بابا باهام بازی میکرد گفت دندونهاش پیداس اگه میخوای برو دوربین بیار و این شد نتیجه اش:
توی این ماه تعداد خوراکی هایی که میتونم بخورم خیلی زیاد شده! البته از دید بابایی من هر خوراکی رو مجازم بخورم!! موقعی که خودشون غذا میخورن هی یه کوچولو میذاره دهن من!! منم که دیگه اینو میدونم همش موقع غذا با رورئکم میرم سمت بابا و اصلا سمت مامان نمیرم!!
اینم یه آوش ماست مالی:
چند روز پیش آویسا داشت آب نبات چوبی میخورد انقدر من با حسرت نگاش کردم و چشمامو مظلوم کردم که مامان زنگ زد به بابا و گفت واسه آوش آبنبات بخر!
و این هم عکس اولین آب نبات من، انقدر به همه جا مالیدم و تو چشم و موهامم پر کردم که ازم گرفتنش!!
مرسی بابا خیلی خوشششمزس
خوب این عکس ماله چند روز پیشه که از حمام اومده بودم انقدررر خوابم میومد که چشمامو به زور باز نگه داشته بودم و تا اومدن بهم لباس بپوشونن من خوابم برد!!
چون خیلی میرفتم سراغ کابینت ها و در یکیشو انقدر محکم زده بودم رو زمین که کنده شده بود!! بابا دستگیره تموم کابینت های ردیف پایین رو باز کرده!!
گاهی که مامان کاری داره توی آشپزخونه در یکی از کابینتها رو باز میذاره تا من سرگرم بشم
انقدر برای برداشتن وسایل از توش تلاش میکنم!!
نمیشه!!! مامان میشه تو بهم بدی؟؟ لططططفااااااا!!
بدون شرح
و حسن ختام
پست پر و پیمونی شداا!!
انشاالله دیگه انقدر تاخیر نداشته باشیم تا مطالب جمع نشن