من و واکسن 4 ماهگیم
سلامممممم حالتون چطوره؟
من دیگه الان خوبم!
میگم دیگه الان خوبم آخه چند روز پیش خوب نبودم!!
2 آبان منو بردن مرکز بهداشت و واکسن 4 ماهگیم رو چند روز زود تر زدن آخه 5 آبان جمعه بود 4 آبان هم مرکز بهداشت واکسن نمیزد و 3 آبان هم بابامون گرفتار بود!!!
بعد از زدن واکسن حالم خوب بود تا شب هم مشکل نداشتم و مامان و بابا هم رو حساب واکسن دو ماهگی که تب نکردم زیاد نگران نبودن.
ساعت 3 صبح با ناله هام مامان رو بیدار کردم!
مامان اومد و دید دارم تو آتیش تب میسوزم!
فورا منو برد پیش خودش لباس هامو کم کرد بهم قرطه داد!! از اون بد مزه ها! بعدشم دستاشو خیس کرد و آروم کشید به پاهام آروم آروم تبم قطع شد و تا ساعت 5 مامان منو روی پاش خوابوند آخه میترسید باز تبم بالا بره.
خلاصه دوروزی تب داشتم و با قطره کنترل میشد ولی سر چند ساعت باز میرفت بالا! مامانم خیییییلی نگران بود این که میگم خیییییلی یعنی اینکه طفلی مرد و زنده شد!
آخه اصلا این تجربه رو واسه آویسا هم نداشت! تب اونم به مدت 2 روز!
خدا رو شکر بعدش دیگه خوب شدم.
یه تشکر ویجه از خاله نگار مهربونم که چهارمین ماهگرد منو یادش بود و به مامانی تبریک گفت. مرسی خاله.
خوب بریم از این جو تب زده و ناراحت بیرون سراغ عکس ها و خبرهای قششششنگ!!
کریر آبجی آویسا که الان رسیده به من به قول مامان برای آویسا یه مکان امن و راحت بوده که آبجی کوشولو توش آروم میخوابیده
ولی حالا کافیه من 2 دقیقه تو کریر بمونم! مامان با این صحنه مواجه میشه!!
خوب بسه دیگه مامان جان! بیا بغلم کن وایسادی عکس میگیری؟؟؟
بععععله!!!
بعدش مامان چاره اندیشی میکنه!
اِ چرا دیگه نمیتونم خودم بکشم بیرون!!
سلام مامانی!!
خوب بسه دیگه لوس نشو برو کنار میخوام خاله شادونه تماشا کنم.
خیلی سر و صداهای با مزه از خودم در میارم! مخصوصا یه مدل جیغ کوچولو از سر شوق میکشم که مامان عاشقشه! با جیغ میگم یاهههو!!
مشکلات بد خوابی آویسا رو بعضی از دوستان شاید یادشون باشه! مامان بیچاره من تا 2 سال خواب راحت نداشت!
الان منم دقیقا پیرو راه آبجی بزرگه شب ها خیلی بد میخوابم. 5-6 مرتبه بیدار میشم و هر بار به مدن یک ربع نق نق میکنم تا دوباره خوابم ببره!
خوب حالا چند تا عسک خوشجل هم براتون بذاریم:
آتلیه مامان پاتمه و مامان جون شیرین تقدیم میکند!!!
راستی چند تا عکس خوشجل هم خاله غزال برامون فرستاده که اینجا میذاریم و خییییییییییلی از خاله غزال جون تشکر میکنیم.
مامان میگه:
چه چیزی میتونه شیرین تر از اون لحظه ای باشه که یه موجود کوچولوی خواستنی بهت بچسبه و تند تند شیر بخوره بعدش با دستای کپلی و سفیدش بدنت رو چنگ بزنه
و انقدر موقع شیر خوردن سر و صدا و اهن اوهون کنه تا هر شنونده ای خنده اش بگیره؟
بعد از شیر خوردن تو صورتت نگاه کنه و لبخند بزنه و در حالی که یه قطره شیر گوشه لبشه برات آغون بگه.
غرق لذت مادرانه میشم وقتی شیر میخوری آوشکم
خدایا شکرت که میتونم به بچم شیر بدم.