آوشآوش، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

آوش کوچولو

آوشک 6 ماهه

1391/10/5 11:05
نویسنده : مامان پاتمه
178 بازدید
اشتراک گذاری

سلاااااااااااااااااااااام

هوراامروز  6 ماهه شدمهورا

مبارکم باشه   

نیم سال از اومدن من پیش مامان و بابا میگذرهاز خود راضی و تو این نیم سال حسسسسسسابی بزرگ شدم و کارهای جدید یاد گرفتم.

بذارین یه چیزی واستون تعریف کنم. زبان

پریشب بود که من با تب از خواب بیدار شدم شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز  سرم داغ بود و بی قرار بودم!!شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز  مامان من مثل همه مامان ها از تب کردن من خیلی میترسه استرستمام اقدامات امنیتی رو انجام داد ولی تبم قطع نشد که نشد!!استرس

کل شب دوتایی بیدار بودیم و منم نق میزدم! شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز  ولی نمیتونستم بهش بگم که چی شده! گریه

دیروز صبح مامان متوجه شد روی لثه پایینم یه لکه سفید هست مثل تاول! حدس زد که تب من به خاطر دندون باشه.متفکر

کل دیروز و دیشب هم تبم ادامه داشت نه چیزی میخوردم و نه میخوابیدم!شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز

امروز صبح قیافه مامان بعد از دوشب بیخوابی و نگرانی خیلی دیدنی بود

یه چیز تو این مایه ها:  

بهدش لثه منو چک کرد و دید یه دندون کوشولو پیدا شده! رفت یه لیوان آورد و منم فورا لیوان رو دهنم کردم.

یه صدای "تق " "تق" کوشولو شنیدخیال باطل اونقدر خوششششحال شد و انرژی گرفت که فورا همه بیخوابی ها و نگرانی هاش پر کشید!!

بعله دیگه اینجوری بود که من اولین دندونم رو درست در 6 ماهگی درآوردم.

الان دیگه تب ندارم ولی همچنان بی تاب و بی قرارم!!نگران

یه تشکر خیلی ویژه از خاله مهسا میکنیم. خانم دکتری که این دو روزه با اس ام اس کلی مامان رو راهنماییش کرد.

کلی به مامان دلگرمی داد و خلاصه کمکمون کرد. قلبخاله جونم دوستت داریم.بغل

هنوز برای چک شدن وزن نرفتیم بهداشت. نگرانقراره 5شنبه بریم که البته اگر من بازم تب داشته باشم واکسنم به تعویق می افته!نگران

از همه دوستای گلی که 6 ماهگیم رو تبریک گفتن یه دنیا ممنونیم.بغلماچ

ببخشید که باز هم ما نیومدیم بهتون سر بزنیم. خجالت

بریم سراغ عکس ها:

اول عکسهای یلدا رو بذارممژه

این اولین یلدای من بود!از خود راضی راستشو که بخوام بگم!! من که چیزی نفهمیدم!!خنثی آدم بزرگ ها انگار خوشششحال بودن همش میوه میخوردن و حرف میزدن!! ولی به ما که چیزی از میوه ها نرسید!!!افسوس

شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز  شکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز

 

 

4 شنبه رفتیم خونه مامان جون شیرین.قلب یه سینی مسی پر از میوه داشتند ولی دریغ از یه کوچولو میوه که به من تعارف بشه!! آخ

به جز یه خرمالو که خودم با زرنگی وقتی خواستند عکس بگیرن برداشتم و چنان لهش کردم که دیگه کسی نتونه بخورتش!!!

ایناهاش:


5 شنبه هم رفتیم خونه اون یکی مادر بزرگم.قلب باز هم همون برنامه ها بود!!چشمک

اینم عکس هاش!

 


فک میکنین مامان میخواسته از من عکس بگیره یا از هنرهای کج و کوله خودش؟؟      نیشخند

خوب اینم دو تا عکس خوشگل از شب قبل از تب کردنم از خود راضی

 

 

این یکی رو هم عکاس کوچولوی خونمون ازم گرفته!مژه مامانم کم بود حالا دیگه آویسا هم چپ و راست از من عکس میگیره!!!نیشخند

خوب فعلا تا یه سلام دیگه خداحافظبغلماچبای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوش کوچولو می باشد