آوشک 6 ماهه
سلاااااااااااااااااااااام
امروز 6 ماهه شدم
مبارکم باشه
نیم سال از اومدن من پیش مامان و بابا میگذره و تو این نیم سال حسسسسسسابی بزرگ شدم و کارهای جدید یاد گرفتم.
بذارین یه چیزی واستون تعریف کنم.
پریشب بود که من با تب از خواب بیدار شدم سرم داغ بود و بی قرار بودم!! مامان من مثل همه مامان ها از تب کردن من خیلی میترسه تمام اقدامات امنیتی رو انجام داد ولی تبم قطع نشد که نشد!!
کل شب دوتایی بیدار بودیم و منم نق میزدم! ولی نمیتونستم بهش بگم که چی شده!
دیروز صبح مامان متوجه شد روی لثه پایینم یه لکه سفید هست مثل تاول! حدس زد که تب من به خاطر دندون باشه.
کل دیروز و دیشب هم تبم ادامه داشت نه چیزی میخوردم و نه میخوابیدم!
امروز صبح قیافه مامان بعد از دوشب بیخوابی و نگرانی خیلی دیدنی بود
یه چیز تو این مایه ها:
بهدش لثه منو چک کرد و دید یه دندون کوشولو پیدا شده! رفت یه لیوان آورد و منم فورا لیوان رو دهنم کردم.
یه صدای "تق " "تق" کوشولو شنید اونقدر خوششششحال شد و انرژی گرفت که فورا همه بیخوابی ها و نگرانی هاش پر کشید!!
بعله دیگه اینجوری بود که من اولین دندونم رو درست در 6 ماهگی درآوردم.
الان دیگه تب ندارم ولی همچنان بی تاب و بی قرارم!!
یه تشکر خیلی ویژه از خاله مهسا میکنیم. خانم دکتری که این دو روزه با اس ام اس کلی مامان رو راهنماییش کرد.
کلی به مامان دلگرمی داد و خلاصه کمکمون کرد. خاله جونم دوستت داریم.
هنوز برای چک شدن وزن نرفتیم بهداشت. قراره 5شنبه بریم که البته اگر من بازم تب داشته باشم واکسنم به تعویق می افته!
از همه دوستای گلی که 6 ماهگیم رو تبریک گفتن یه دنیا ممنونیم.
ببخشید که باز هم ما نیومدیم بهتون سر بزنیم.
بریم سراغ عکس ها:
اول عکسهای یلدا رو بذارم
این اولین یلدای من بود! راستشو که بخوام بگم!! من که چیزی نفهمیدم!! آدم بزرگ ها انگار خوشششحال بودن همش میوه میخوردن و حرف میزدن!! ولی به ما که چیزی از میوه ها نرسید!!!
4 شنبه رفتیم خونه مامان جون شیرین. یه سینی مسی پر از میوه داشتند ولی دریغ از یه کوچولو میوه که به من تعارف بشه!!
به جز یه خرمالو که خودم با زرنگی وقتی خواستند عکس بگیرن برداشتم و چنان لهش کردم که دیگه کسی نتونه بخورتش!!!
ایناهاش:
5 شنبه هم رفتیم خونه اون یکی مادر بزرگم. باز هم همون برنامه ها بود!!
اینم عکس هاش!
فک میکنین مامان میخواسته از من عکس بگیره یا از هنرهای کج و کوله خودش؟؟
خوب اینم دو تا عکس خوشگل از شب قبل از تب کردنم
این یکی رو هم عکاس کوچولوی خونمون ازم گرفته! مامانم کم بود حالا دیگه آویسا هم چپ و راست از من عکس میگیره!!!
خوب فعلا تا یه سلام دیگه خداحافظ