نوروز 92
سلام سلام دوست جونای خوبم.
خوب امروز اومدیم تا بالاخره وارد سال 92 بشیم!!
من که امسال چیز زیادی متوجه نشدم!! مامان اینا یه چیزایی چیده بودند روی یه میز کنار هال خودشون بهش میگفتن هفت سین!
نمیذاشتن من از نزدیکش رد بشم!!! هی منو بغل میکردن و میگفتن دست نزن! ولی من هر بار از غفلتشون استفاده میکردم و پوشالهای زردی که روی میز بود رو همه جای خونه میشد دید!! و هر بار مامان میگفت خوب شد به جای پوشال کاه نریختم!!!
آخه مامان تصمبم داشت برای سنتی شدن هر چه بیشتر روی گونی رو با کاه بپوشونه که بابایی بهش خاطر نشان کرده که حضور منو فراموش نکنه!!
آره دیگه!!!
اینم من و اولین سفره هفت سین عمرم!
ما چهار نفر!
من و عیدی مامان و بابا
نقدینگی بیشتر مورد توجهم بود!!!
عیدی مامان یه ماشین اسباب بازی بود که من اصلا خوشم نیومد ازش میترسیدم حتی!!
یکی بیاد اینو برداره چه جوری بگم ازش خوشم نمیاد آخه؟؟؟
بعدش دیگه هی رفتیم مهمونی!!!
هی رفتیم جاهایی که من اصلا نرفته بودم بعد همه واسم ذوق میکردن و اسپند دود میکردند منم سعی میکردم خوش اخلاق باشم و اذیت نکنم!
خیلی جاها هم منو نمیبردن. مهساجون دخمل خالم زنگ میزد به مامان میگفت آوش رو نبرین بیارینش پیش من. این مدت خیلی پیش اون بودم.
خودم دست به کار رانندگی شدم تا بریم عید دیدنی!!
آبجی جونم سوار شدی؟؟ بشین تا بریم!
بذار ببینم از کدوم طرف باید بریم؟؟؟
آها همین جاست!
آوشک خونه مامان جون شیرین
من و علی
من و پارسا جونپسر عمو مهدی و خاله سمیه خونه مامان بزرگ. آقا پارسا 10 روز از من بزرگتره.
من و آرسام جون
من و علی و ایلیا (از فامیل های دورمون هستند)
آوشک خونه خاله حمیده
یه روز رفتیم پارک آبجی عینکش رو بهم قرض داد.
و پایان