آش دندون
سلام
مامانم زرنگ شده ها!!! نه؟
بعد در اومدن اولین دندون من یه سری مشکلات پیش اومد و پختن آش دندون هی به تعویق افتاد!تا بالاخره دیروز که مامان جون شیرین و خاله حمیده و داج علی اینا خونمون مهمون بودند به پیشنهاد بابایی برای من آش دندون پختند!
البته آش دندون به شیوه سنتی نبود و همون آش رشته بود که به اسم من تموم شد!!
یه تشکر بسیار ویجه از خاله حمیده که خیلی زحمت کشیدند. کلا خاله حمیده خیلی منو دوست دارن و همیشه به من میگن پسر منی تو. منم این یه دونه خاله رو دارم و خیلی خیلی دوستش دارم.
مامان میگه اون روزی که باسه آویسا آش دندون پختند آش ها رو حلقه چیدند روی زمین و آویسا با متانت تموم وسط حلقه نشسته و بدون اینکه به ظرف های آش دست بزنه ازش کلی عکس گرفتند!! ولی از جایی که چنین متانتی رو در من سراغ نداشتند!! باید یه فکر دیگه میکردند که خلاقیت بابامون گل کرد و من رو گذاشتند تو سوارخ میز!!!!!!!!!!
آش ها رو هم چیدند جلوم یه طوری که هر چی تلاش کردم دستم بهش نمیرسید!!!
اینم عکسش!!!
من و هامان جون
بابا یه ذره آش بدین میخوام بخورم!!!
نمای بالا! لکه های روی میز نتیجه تلاشهای من برای رسین به آشه!!
حالا که بهم آش ندادین منم میرم توی دیگ و اونجا میخورم!!
خووووووووووووووووب اینم از آش دندون من. جای شما خالی
راستی یه خبر خیلی مهم هم دارم! البته مدتی میگذره و یادمون رفته بود اینجا بنویسیم! از همون اولین روزهایی که 9 ماهم تموم شده بود من موفق شدم تنهایی روی پام بایستم!
کف مرتب!!!!
و رکورد 4 تا قدم کوچولو رو هم واسه خودم به ثبت رسوندم. هوراااااااااااااااا
چند تا هم عکس متفرقه میذاریم!
یه خنده از دل! وقتی آویسا بدو بدو و شیطونی میکنه اینجوری از ته دل میخندم و ذوق میکنم.
داشتم واسه آویسا ذوق میکردم که صدای ماشین بابایی اومد و یه هو میخ شدم به طرف در!!!
فندق کوچولوی خونه ما!
و بدون شرح!!!!!!