آوشآوش، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

آوش کوچولو

دیقا دیقا!!!!

1392/2/1 11:16
نویسنده : مامان پاتمه
439 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دوست جونای خوبم.بغل

احوالتون چطوره؟ از خود راضی

هر چقدر بزرگتر میشم نگه داشتن من توی خونه مشکل تر میشه!!نیشخند به شدت ددری شدم و همش دوست دارم از خونه برم بیرون.زبان تا بغلم میکنن به طرف در هدایتشون میکنم!! وقتی مامان از در منو میبره بیرون تند تند با حرکت سر به پایین و بالا عملش رو تایید میکنم!!نیشخند ولی اگه بیاد داخل خونه سرم رو به چپ و راست حرکت میدم و جیغ های بنفش و حتی بادمجونی میکشم!شیطان

آره خلاصه در همین راستا عصر که بابایی میاد حاضر میشیم و میریم گردش.تشویق آویسا از خدا خواسته مشغول بازی میشه و منم میشم سوژه عکاسی مامان!!منتظر

نگاه کنین:

 

 

 

 


اینجا تنهایی ایستادم هااااااااااااا!!!!!از خود راضی

 

 

 

بابا خوب بذارین منم یه کم بازی کنم! دل شکسته

آها حالا بهتر شد!هورا

تاب

 


سرسره

 


چرخ و فلک

 


اینم اولین بستی عمرم که خوردم وای که چقدر دوست داشتم. خوشمزه

 

 

آوش دوچرخه سوارعینک

 

 

اینم آوش سه چرخه سوار!نیشخند

 

یه کار دیگه که این روزها زیاد انجام میدم شلوغ کردنه!! آخیعنی همین جور با صدای بلند شلوغ میکنم و صداهای بامزه از خودم در میارم. با مزه ترینش که مامان خیلی دوست داره اینه که در اوج شیطونی میگم دیقا دیقا!!! انقدر با مزه میگم که نگو!!از خود راضی

و البته مامان رو هم ننه صدا میکنم!!نیشخند بابایی خیلی خوشش میاد با ذوق تکرار میکنه بلکه این واژه همیشگی بشه و من به جای مامان بگم ننه!! خیال باطل

یکی دیگه از سرگرمی های سالم و کم خرجم اینه که نصفه شب که مامان و بابا سعی میکنن منو بخوابونن از روی سر و کلشون میرم بالا و لامپ اتاق رو روشن میکنمنیشخند بعد همون جا میشینم با صدای بلند میخندم و دست میزنم تشویقبرای اینکه بیشتر کفریشون کنم دیقا دیقا هم میگم!! شیطان

دیگه اینکه بِده رو یاد گرفتم و چیزهایی که زیاد دوست ندارم رو با سخاوت بهشون میدم!نیشخند وقتی غذا میخورم هم با قاشقم به مامان تعارف میکنم و تو چشم و گوشش رو هم غذا میدارم تا حسابی سیر بشه!زبان

بعله! اینم از پیشرفت های جدیدم!!چشمک

 

یه میوه خوشمزه ای هست این روزها میخورن من خیلی دوست دارم خوشمزهولی زیاد به من نمیدن!!زبان منم رفتم تو یخشال! یواشکی بخورم ازش!!نیشخند

 

ای بابا، باز این مامان اومد!!آخ

 

راستی تولد باباییم هم بوده گویا!! متفکرمن که الان چیزی سردرنمیارم ولی بابامو خیلییییییییییی دوست دارم و عاااشق بازی کردن باهاشم.بغل

 

 

قلببابایی تولدت مبارکقلب

 

و اما خبر بدی که این روزها بهمون رسید فوت مامان بزرگ غزال جون بوده.ناراحت خاله غزال عزیزم تسلیت صمیمانه ما رو بپذیر.ناراحت دوستای خوبم لطفا با ذکر یه صلوات روح این مامان بزرگ مهربون رو شاد کنید.ناراحت

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوش کوچولو می باشد