کوچولوی 10 ماهه
سلام
5 اردیبهشت من 10 ماهه شدم
بله به همین زودی 10 ماه از تولدم گذشت
از دستاوردهای ده ماهگیم براتون بگم اولیش اینه که پنجمین دندون خوشگلم دراومده. الان روی لثه بالا سه تا دندون دارم.
و دستاورد مهم دیگه اینه من دیگه راه میرم! دیگه نمیترسم و بدون اینکه مامان و بابا تشویقم کنند دستم رو رها میکنم و با جدیت سعی میکنم تعادلم رو حفظ کنم و قدم های کوچولو برمیدارم
به به شما هم که کلی از لفظ ننه استقبال کردین!!! مامانم میگه بچه های مردم کلی کلاس میذارن به مامانشون میگن مامی!! اون وقت ما هم دلمون خوشه بچه داریم!!! میگه ننه!! آویسا دلداریش میده میگه مامانی بهت میگه نانا!! چون نمیتونه بگه ماما! هر بار هم من میگم ننه! آویسا میگه عزیزم برو پیش نانا!!! آره خلاصه ماجرایی شده ...
راااااااااااااااستی یه شفاف سازی هم باید بکنیم راجع به عکسی که توی پست قبل گذاشتیم
و خیلی از شما تعجب کرده بودین که چطور من رو تهنایی گذاشتن روی دوچرخه!!
جریان از این قراره!! این اصل اون عکسه!
که با هنر فتوشاپ ننه ام به این شکل در اومده!!
حالا این ننه جون من هی ذوق میکنه میگه من فتوشاپیسته حرفه ای هستم هی پز میده به ما میگه دیدین هیشکی متوجه نشد که بابایی رو از عکس حذف کردم! (حتما دقت نکردین وگرنه خیلی ناشیانه بوده کارش! )
آره خلاصه نترسین دیگه انقدرها هم بی فکر نیستن ننه بابام!
دیروز با خانواده ننه رفتیم یه کم گردش. تو دامنه یه کوه نشستیم و از هوای فوق العاده بهاری لذت بریدم. جای شما خالی
من هی میخواستم برم روی زمین و سنگ بردارم مامان جون برام این سنگ ها رو گذاشتند تا باهاشون بازی کنم!!
شیطونه میگه با این سنگ بزنم دوربینشو داغون کنم که انقدر عکس نگیره ها!!
آسمون فوق العاده تمیز و آبی با تکه های ابر خیلی زیبا بود
این هم من و متین پسر دایی حمیدم که منو خیلی دوست داره و منم تو بغلش که هستم خیلی آرومم و اصلا شیطونی نمیکنم.
مباظب خودتون و گلهای کوچولوتون باشین