غیبت طولانی و بیماری من
سلاااااااااااااااااااااااام
بعد از حدود یکماه بالاخره ما اومدیم تا دوباره اینجا رو یه آب و جارویی بکنیم همه جا رو گرد و خاک گرفته!
یه مدت که خوب خبری نبود و ما هم نبودیم!ولی بعدش من مریض شدم و به همین دلیل غیبتمون طولانی شد!
مریضی من دقیقا از لیله الرغایب شروع شد. از نزدیکهای غروب تب کردم و این تب لعنتی تا 5 شبانه روز قطع نمیشد
روزها و شبهای فوق العاده سختی رو گذروندیم
من تو آتیش تب میسوختم و مامان بابا هم همه تلاششون رو میکردن تا تب من رو کنترل کنند از دستمال نمدار اصلا خوشم نمیومد واسه همین اوائل وقتی تبم بالا میرف بابایی یه ظرف آب برام میاورد و من مینشستم به آب بازی اون موقع خودشون آروم آروم آب رو به دست وپا و صورتم میمالیدن تا بدنم خنک بشه
ولی با طولانی شدن مریضیم انقدر بیحال بودم که حوصله بازی نداشتم و این روش هم جواب نمیداد اون موقع دیگه لختم میکردن و توی حمام بدنم رو میشستند.
تو تمام این مدت من لب به هیچ غذایی نزدم و تنها چیزی که یه کوچولو میخوردم ماست بود! که اونم گلاب به روتون تا میخورم استف راغ میکردم
بعد طبق قانونِ وقتی ما یه چیزی رو میخوایم نایاب میشه بابایی کل سوپری های شهر رو واسه پیدا کردن ماست پروبیوتیک گشت تا بالاخره واسم پیدا کرد و من تونستم کمی ماست بخورم و برنگردونم.
سرتون رو درد نیارم
و بابا دوروز مرخصی گرفت و تو خونه پیش ما موند.
این چند شب هم هر دوشون بالای سرم بیدار بودند و هوشیار تا نکنه تبم بره بالا
دکتر گفته بود یه ویروسه که هم علایم اس هال و استف راغ داره و هم علایم سرماخوردگی و گفت باید دوره اش طی بشه که 5 روز طول میکشه
و روز پنجم در حالی که مامان دیگه رسما رو به دق بود!!! .و داشت از غصه میمرد همه علایم بیماری قطع شد!
الان دیگه حالم خوبه و اشتهام کمی برگشته ولی به شددددددددت بد اخلاق و نق نقو شدم! یه لحظه مامان رو ول نمیکنم و دیگه مثل قبل سرم به شیطونی های خودم گرم نمیشه! اینم یکی دیگه از دلایل طولانی شدن غیبتمونه!
خوب ببخشید که ناراحتتون کردم ولی انقدر این روزها برای مامان سخت بود که نمیشد اینجا ثبتش نکرد!
و دیروز هم من 11 ماهه شدم و وارد آخرین ماه از اولین سال زندگیم شدم! چیزی تا تولدم نمونده هااااااا!!!
از دوستای ماه و مهربونی که ماهگرد من رو تبریک گفتند ممنونیم که به فکرمون بودند. خیلی دوستتون داریم.
یه کم از خودم بگم و پیشرفت هام!
راه رفتنم عالی شده و دیگه تقریبا همه جا میدوم! البته تو چند روزی که مریض شده بودم انقدر بدنم ضعیف بود که فقط یه قدم برمیداشتم و می افتادم زمین!
از مبل و تخت و اینجور جاها به راحتی بالا و پایین میرم! البته اگه حواسم به بازی گرم باشه بی هوا با سر میام پایین و خیلی مراقبت لازم دارم!
از پله هم بالا میرم.
در آستانه روز پدر یه هدیه به بابایی دادم! و گفتم بابا! هدیه من بسیار مورد پسندشون واقع شد! و واسه اینکه مامان دلش نسوزه دیروز یه بار گفتم ماما
چند تا عکس از قبل از مریضیم
روز مادر خونه مامان جون شیرین
حیاط پر گل مامانجون شیرین اینا
من و شیطنت هام و طاقچه ای که از ترس من مجبور شدند خالیش کنند!!!
اینم یه عکس از بعده بیماریم، روز پدر خونه مامان جون شیرین اینا! ببینین چقدر لاغر شدم!
این مدت که از وب دور بودیم اصلا انگار غریبه شدیم
ببخشید که خیلی وقته به شما سر نزدیم انشاالله هر چه زودتر پرررررنگ مثل قبل بر میگردیم