آوشآوش، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

آوش کوچولو

جنتلمن کوچو

دوست جونای مهربونمممممم مرسی که انقدر به من لطف داشتین و این همه زیاد زیاد به من رای دادین تا من نائب قهرمان بشم دوستتون دارم خیلی زیاد   لیانای خوششششگل قهرمانیت مبارک اینم دو تا عکس داغه داغ از جنتلمن کوچک واسه تشکر از شما ببخشید پاپیونم بزرگه!! خودم نداشتم پاپیون بابایی رو قرض گرفتم!!!       و اینم عکس هدیه خوشگلی که خاله نگارم واسم فرستاده ببینین چقدر خوشجلن. مرسی خاله   رااااااااااااستی یه چیزی رو یادم رفت بگم!! من از چند شب پیش یعنی دقیقا در سن 5 ماه و 6 روزگ...
15 آذر 1391

اخبار گذشته

سلام دوستای خوب و مهربونم عزاداریهاتون قبول باشه، ما رو هم دعا کردین؟ ما که دعاگوی همه دوستای خوبمون بودیم. مامانی چند روز بود به شدت درگیر کارهای تولد آویسا بود واسه همین کلی عکس و خبر مونده رو دستش و نیومده وبلاگ منو آپ کنه! من 5 ماهه شدم! برای چک شدن رشدم رفتیم بهداشت و خدا رو شکر همه چیز عالی بود خانومه به مامانم گفت: غذای کمکیشو که شروع نکردین؟ مامانم: نه!!!! شانس آورد من نمیتونستم حرف بزنم و آویسا هم تو اتاق نبود وگرنه رسواش میکردیم!! ولی خانومه به مامانم گفت میتونین از این ماه شروع کنین به غذا دادن! و دیگه مجوز بهداشت رو هم گرفتیم!! نیست که مامانم خیلی منتظر این مجوز بود! این روزها به ش...
12 آذر 1391

تشکرنامه و باقی قضایا ...

سلام اول یه تشکر جانانه از دوستای گلم که انقدر هوامو تو مسابقه داشتین دوستتون داریم   بعد یه تشکر جانانه از خاله نازنین نگار جون و غزال جون که کلی برام تبلیغ کردند   مدتی بود که موقع غذا خوردنِ افراد خانواده من به شدت عکس العمل نشون میدادم!!! یعنی انقدر دست و پامو تکون میدادم و به هر لقمه ای که میخوردند نگاه میکردم که عملا غذا تو گلوشون گیر میکرد!! باباییم که خیلی رئوفه دیگه نتونست تحمل کنه و به مامان گفت بهتره غذا کمکی آوش رو شروع کنیم. جریان اینجوری بود: روز اول: بابایی: عزیزم بهتره غذا کمکی آوش رو شروع کنیم. ...
1 آذر 1391

ستاد تبلیغات!!!!

سلام دوستای خوبم گفته بودم خبر میدم عکسم کی میاد تو مسابقه امروز اولین عکس گروه دهم مسابقه عکس منه   قوانین رو حتما میدونین وارد کردن آدرس وبلاگ یا ایمیل الزامیه حتما باید 3 تا نی نی انتخاب کنین توی هر گروه میتونین به 3 نفر از افراد همون گروه رای بدین مامانی اونجا منتظرتونه اینم چند تا عکس بامزه تبلیغی!!! روی هر کدوم از عکس ها کلیک کنین میرین توی مسابقه   نکته مهم: دوستان رای گیری ادامه داره هنوز هم میتونین تا زمان فینال رای بدین گفتم یه موقع ناراحت نشین دیر رسیدین           ...
29 آبان 1391

ما یک ساله شدیم!! به همین زودی!!!!

سلام دوستای خوبم         17 آبان ما یکسایه شدیم! 17 آبان پارسال مامان رفت آزمایشگاه و مطمئن شد که من دارم میام پیششون! و شبش اومد این وبلاگ رو برام ساخت! الان من تا یکساله شدن فاصله دارم ولی وبلاگم یکساله شده! الان که مامان داره مینویسه من توی روروئک کنارش ایستادم و دارم براش لبخند هایی میزنم که دلش ضعف میره!! و مامان به دلیل  کامنت های شما و حمایت های شما  از روروئک سواری توی پست قبل الان نه تنها این شکلی نیست که این شکلی هم شده حتی!!!! بریم سراغ عکس های خوشگلم ...
20 آبان 1391

من و روروئکم

سلام و صد سلام بر دوستای خوبم امروز اومدم ماجراهای من و روروئکم رو براتون بگم!! یه داستان کاملا مصور!!! یه روز مامان برای اینکه بتونه به کارهاش برسه منو گذاشت تو روروئک.  - واااای خوشمزه به نظر میرسه!!!   - بذار نگاه کنم کسی منو نبینه!!! - نه انگار کسی نیسست!! بخورمش!!! -اوووومممم - اَه اَه چه قدر بد مزه است!!! اینم یه حسن ختام خوشجل که تقدیم میکنیم به نگار جونم که گفته بود عکس جدید میخواد پی نوشت: ما میدونیم تو روروئک نشستن الان برای من خیلی زوده بنابراین هر گونه دعوا و شماتت رو پذیرا هستیم!! ...
15 آبان 1391

من و واکسن 4 ماهگیم

سلامممممم حالتون چطوره؟ من دیگه الان خوبم! میگم دیگه الان خوبم آخه چند روز پیش خوب نبودم!! 2 آبان منو بردن مرکز بهداشت و واکسن 4 ماهگیم رو چند روز زود تر زدن آخه 5 آبان جمعه بود 4 آبان هم مرکز بهداشت واکسن نمیزد و 3 آبان هم بابامون گرفتار بود!!! بعد از زدن واکسن حالم خوب بود تا شب هم مشکل نداشتم و مامان و بابا هم رو حساب واکسن دو ماهگی که تب نکردم زیاد نگران نبودن. ساعت 3 صبح با ناله هام مامان رو بیدار کردم! مامان اومد و دید دارم تو آتیش تب میسوزم! فورا منو برد پیش خودش لباس هامو کم کرد بهم قرطه داد!! از اون بد مزه ها! بعدشم دستاشو خیس کرد و آروم کشید به پاهام آروم آروم تبم قطع شد و تا سا...
8 آبان 1391

آوش و دستاوردهای جدید

سلاااااااااام از همکاری همه ممنونم چه لینکدونی تپلی درست کردیماااااااا بریم سراغ عکس ها و خبرهای جدید. من در آستانه ماه پنجم زندگیم قرار دارم. فقط چند روز از چهارمین ماه مونده و در این موقعیت موفقیت های جدیدی کسب کردم!! اول اینکه من دیگه به راحتی غلط یا شایدم غلت!! اصلا همون ghalt  میزنم البته مدتی هست این کار رو یاد گرفتم ولی یکبار در حالی که پستونک دهنم بود این کار رو کردم و با صورت اومدم رو زمین!!! شما قیافمو تصور کنین تو اون لحظه!! البته اصلا گریه نکردم ها!!!!! نهههه!!! صدای بچه همسایه بو...
29 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوش کوچولو می باشد